محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

قرار بود دیروز بابا شهرام برگرده به عبارتی ساعت ۱۲ پرواز داشت صبح منم کلاس یوگامو دوباره نرفتم و بعد از صبحانه با هم رفتیم تره بار خرید کنیم.   خریدمون نیمه تمام ماند چون بادمجونای خوب و شیری که شما می خواستین رو نداشت رفتیم پیش مامانی تا شلوارهایی که روشون ابتکار به خرج داده بودی و چسب ریخته بود و من با نفت نتونستم تمیزش کنم بردیم تا بابایی تینر رو امتحان کنه. اونم جواب نداد خلاصه با مامانی و بابایی رفتیم یه تره بار دیگه و اونجا خریدامونو انجام دادیم. بعد ناهار رفتیم خونه مامانی چون قرار بود خاله مبینا رو برای دوره ریاضی ببرم پیش عمه شهین. ساعت ۳ بود که بابا از فرودگاه زنگ زد برا همین منم سریع با مب...
28 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دیروز اول ماه رجب بود صبح که از خونه اومدیم بیرون ناخواسته حس خوبی داشتم ، تو ماشین رادیو روشن بود و اعلام کرد که امروز نتایج اولیه کارشناسی ارشد اعلام می شه تا ظهر مشغول کارام بود که یهو یاد این اخبار افتادم وقتی سایت سازمان سنجش رو چک کردم دیدم که مجاز به انتخاب رشته شدم باورم نمی شد حتی تا همین مرحلش ....البته رتبه خوبی ندارم ولی همه بهم می گن غیرانتفاعی و پیام نورش جواب می ده . به مامان و بابا خبر دادم خیلی خوشحال شدند ولی هرچی می گردم اطلاعات کارت اعتباری ثبت نام اولیه رو پیدا کنم نیست که نیست.... قرار از سه شنبه یعنی فردا ثبت نام شروع بشه و برای ثبت نام این اطلاعات را باید داشت کاشکی یه تدبیری برای اونایی که گم کردن داشته باشن و...
23 ارديبهشت 1392

تولد یسنا

سلام به گل پسرم مامانی دیروز من کلاس یوگامو نرفتم و برای صرف صبحانه با هم رفتیم خونه مامانی ....بابایی هم شما رو برد حموم و کارات انجام شد راحت شدی کلی.. ظهر ساعت یک اومدیم خونه و من طبق معمول خونه جارو کردم یه کم جمع و جور داشتم بعد سریع رفتم حموم تا از تو عقب نیوفتم. کم کم شروع به حاظر شدن کردم لباسامونو آماده کردم.... تو خیلی دوست داشتی زود بریم تولد یسنا ولی آخه قرارمون ساعت ۷.۳۰بود ولی اینقدر عجله کردی که زود رفتیم من به این امید بودم که حالا خیابونا شلوغن ولی ای دل غافل دریغ از حتی یه چراغ قرمز هوا هم طوفانی شد و ما زود رسیدیم خونه اعمو امیر خاله مریم مجبور شدیم تو ماشین بمونیم تا اینکه تو هوس شیرکاکائو کردی و من بهت...
21 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دیروزسر کار پیرو مسائل روز قبل و بی حوصلگی من  اتفاقاتی افتاد که باعث شد دیگه برم به طور جدی در مورد ابطهی با ریاست صحبت کنم الحمدلله استقبال هم شد یه کم آروم گرفتم تا بعد ازظهر هم خدا رو شکر همه چی خوب پیش رفت اومدم مهد کودک دنبالت و با هم رفتیم خونه تا تو یه آبی به دست و صورتت بزنی من برات یه عالمه سیب زمینی سرخ کردم  و ریختم تو ظرف و پیاده رفتیم پاساژ تا برای تولد یسنا کادو بخریم ولی هیچکدومو دوست نداشتم برای همین سریع اومدیم خونه و وماشینو برداشتیم رفتیم آریاشهر هم تو خسته بودی هم من بالاخره یه دو تیکه خوشگل براش خریدیم و یه آب طالبی مهمون مامان نوش جونت گل بهاری من اومدیم خونه مامانی بهت قول داده بودم شب اونجا می مونیم ...
19 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام خوشمل مامان  اول یه بوس   دیشب بابایی رفت دبی راستش بعد از اینکه اومدیم خونه خیلی خسته بودیم دو تایی ساعت ۷ شب بود که خوابیدیم. چه قدر چسبید بابایی ساعت ۹ رسیده بود دبی که زنگ زد به ما و ما از صدای تلفن بیدار شدیم دیگه وقتی پاشدیم شام خوردیم و دوباره خوابیدیم اینقدر خوابیده بودیم که نصف شب تو از خواب پاشدی و گفتی مامان پس چرا صبح نمی شه به حالت خواب آلود گفتم می شه مامان می شه دوباره پرسیدی مامان صبح که بشه یعنی خورشید در میاد گفتم آره مامان جون بخواب صبح که شد حالا من هرچی صدات زدم مگه بیدار شدی کشتی منو تا پاشدی چون میام امروز برم دکتر ماشین نیاوردم با خودم پیاده رفتیم مهدکودک قرار امروز مامانی بیاد دنبالت . منم ...
17 ارديبهشت 1392

شهربازی

امروز صبح رفتم کلاس یوگا قرار بود بابا شهرام بره نخود فرنگی و سبزی پلویی بخره تا من بیام من که کلید با خودن نبرده بودم زنگ زدم ببینم کجائید که شما به اتفاق بابای مهربون رفته بودین پارک منم اومدم اونجا دیدم بابا داره نخودا رو پاک می کنه.   تو این اوضاع احوال مجید زنگ زد به بابا و قرار گذاشتیم بریم پارک ارم. ما هم سریع رفتیم خونه وسایلمون جمع کردیم و آماده شدیم عمو مجید چون دیر بود و زمان نداشتیم که آتیش به پا کنیم و جوجه سیخ کنیم ساندویچ هایدا خرید و رفتیم همه چی خوب بود و خوش می گذشت ساعت ۷ پروین از ما جدا شد چون می خواست بره تولد ما هم همه رفتیم شهربازی من و بابا رفتیم یه دستگاه سوار شدیم خیلی خوب بود من همش اون بالا می خندیدم ...
13 ارديبهشت 1392

روز مادر

تو رو خدا فقط یک بار دیگر بند کفش هایم را ببند و نصیحتم کن   ببین باز کفش هایم را تا به تا پا کردم ببین تو رو خدا.... امروز روز مادر دوست دارم مامان امروز تو بانک آقایون واحد برای  ما خانوما دسته گل دادن و شیرینی خریدن و دور همی داشتیم . دیشب برای من یه گل رز قرمز پشتت قایم کردی و دادی بهم و روزمو تبریک گفتی الهی قربون اون صداقتت برم تا اومدم ماچت کنم گفتی استاد بوکس داده برات مامان  خوب یعنی ماچ نمی دی به مامان؟؟؟؟ ولی چه روزی رو ما سپری کردیم امروز . بعد از ظهر با تمام خستگی و بی حوصلگی اومدم دنبالت مهد کودک رفتار مربیات عجیب بود فقط هی می شنیدم که مامان محمد طاها رو می گن وقتی دیدمت دیدم چ...
11 ارديبهشت 1392

بی حوصله

دوباره از اول این هفته بی حوصله ام خیلی.   صبحها میام سر کار و بعدازظهر به عشق خونه میام بیرون ولی وقتی به خونه هم می رسم دست و دلم به انجام کاری نمی ره. چند روزیه دوباره شروع به درس خوندن کردم ولی تا کتابو باز می کنم حالم بد می شه. طاها جانم، عمرم، گل من که منتظر جایزه فرشته های مهربون هستی تا برا کارای خوبت جایزه بیارن، امروز صبح یه ماشین مک کوئین دیدم اومده برات خوش به حالت . شادیات برام خیلی قشنگه خداکنه همینجوری که بزرگ  تر می شی شادیات هم باهات بزرگ تر شه مامان . دارم قرص می خورم ببینم چی می شه ولی دیگه واقعاً رمقی برام نمونده . خسته ام کلافه از برنامه هایی که چیدم برای تو و تا الان نمی دونم بالاخره چی م...
10 ارديبهشت 1392

دورهمی خونه پروین

دیروز خونه پروین دعوت بودیم یه مهمونی دور همی بود مجید و صدف- آیدین و سمیرا - کامران و مستان و هادی بودند. قرار بود ما همه با هم بریم ولی من انتخاب و گذاشتم به عهده طاها تا یا با ما بیاد یا بره خونه مامانی و شب اونجا بمونه. اونم مامانی و انتخاب کرد ولی وقتی رفتیم خونه مامانی فیلش یاد هندوستان کرد و د بیاااااااااا. خلاصه اونجا موند و من و شهرام رفتیم دم در خونه پروین مستان و هادی زنگ می زدند که با هم اومدیم بالا.بقیه بچه ها هم اونجا بودند به رقص و خوشی گذشت دوستم سوپ و قورمه سبزی و کشک بادمجون خوشمزه ای درست کرده بود بعد از شام بچه ها هرکدوم هر شعری که به ذهنشون میومد می خوندن در آخر تصمیم به برگزاری پانتومیم کردیم خوش گذشت همه چیز خوب بود مخ...
5 ارديبهشت 1392

اشپزی درجه 1 مامان

امروز من امتحان داشتم و روز گذشته قرار گذاشته بودیم با آیناز که من نرم سر کار و اس ام اس بزنم بگم نمیام دیشب خریدها رو انجام دادم و با شهرام کلی کار کردیم بنده خدا اونم خسته بود ولی خوب غذا کباب عرب با بادمجان، پیش غذا بادمجان حصیری و دسر هم پاناکوتا درست کردم.... شب از خستگی و استرس نخوابیدم چون ترم قبلی خود آموزشگاه ازمون امتحان گرفت و بازرس در کار نبود منم خیلی خلاصه برگزار کردم اما ای دل غافل قضیه جدی بود خیلی از بچه ها مثل من فکر کرده بودند البته بازرس خانم لیلا کردبچه بود اصلاً از غذا تست نمی کرد فقط بافت غذا و رنگ و بو توجه می کرد خیلی ازش خوشم اومده . در کل احتمالاً قبول می شم مشکل این ترم اینجاست که من امتحان کتبی رو خراب کردم نمره...
1 ارديبهشت 1392
1